دیدی ای دل که غم عشق دگر بارچه کرد *** چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت *** آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار *** طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر *** وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد
ساقیا جام ی ام ده که نگارنده ی غیب *** نیست معلوم که در پرده ی اسرار چه کرد
آنکه پر نقش زد این دایره ی مینایی *** کس نداست که در گردش پرگار چه کرد
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببیند که با یار چه کرد
«خدایا چه باشد که دیوانه گان همیشه مست باشند از شراب و می میخانه ی ساقی
اما بر در میخانه ها می کوبند که ببندند. مپسند خدایا.... مپسند خدایا....مپسند»