سکه شانس را با دو چشمان زمردی واج ها به سرزمین رویاها،آنجا که متولد شدیم پرتاب می کنم..
گهی قسمت..گهی قضا... گهی شانس...
رویی پراز خوشبختی،رویی دیگر پر از هیچ بودن وجود...
به قسمت است بودن و به قضاست آمدن و به شانس است نبودن و نیامدن..
سکه واج های زمردی?؟!!
ازقضا بیا...
آمدنت مرا به سرزمین های هستیم...به آغوش مستیم..به گلزارهای دفتر خاطراتم،آنجا که ستاره های زیر و روی کلمات آتشینم به رقص می افتند، می آورد و می آورد...
هندسه کلماتم در میان این رقص گاهی چشمیست بر روی مثلثی از آگاهی ..
گاهی اسمی ست بر روی پرچمی بی روح..
گاهی نیز مجسمه ایست افراشته به صلیب...
مرا در قعر کلمات دریا رها کن، ای که اسمت به دروغ رها شده است بر روی سینه آتشفشانهای گداز و خفته و نیمه خواب..
بر شانس رهایم مکن..
من میان این کلمات موزون نیمی از خود را گم کرده ام...
مرا رها کن بر دریا...
به اندیشه های مردی از جنس بلورهای یخ که چون ذوب شود جز آبی بدبو ازآن نماند..
رهایم نکن..
قضا را بر سکه رویاهایم و قسمتم را لای دفترم بگذار..
تا آنزمان که دفترم پر از قسمتهای تو باشد لای دفترم آنجا که نوشته است س ک و ت پنهان خواهم ماند..
سکه واج های زمردی؟!!
توام میان ستاره های کلماتم همچنان بلول...
رقص سکسی قلمم را نظاره گر باش...
قضیلت جوهرش را بر خود ارزانی دار..
من خود لای دفتر هرشب با رقصش رخی می انگارم و خط خطی خواهم کرد...
تو نیز از قلمم نگذر..
من قضا را می پذیرم چون به هجمه ی چشم ها اعتقاد دارم...
من در میان مثلثی جسمی ترسیم می کنم و رخی می انگارم و از هندسه و ریاضی نیز هیچ نمی دانم...
اما کلمات میان کتابها را می دانم..از الف تا لام..
از لام تا ه را می دانم..
اما به آن چشمها نیز امید دارم...
تو چشم ها را نظاره گر من ندان...
تو بر رقص سکسی قلمم نظاره گر باش، که چگونه بر افکار گوشت های گندیده حمله می کند وگاهی نیز نوازش...
خواب می کند و بیدار..
قلمم را بغل کن سکه ی واج های زمردی...
از هر آیینه ای که بنگری یکرنگ می رقصد میان سپیدی ها..
تا سپیده دم لخت و عریان است..
نقطه می گذارد و آب دهان پرت می کند و چشم به راه است...
روزها آرایش می کند با تیغ خورشید و روی چشم های ترسیم شده اش می رقصد..
تو سپیدی صبح را ننگر که شبانگاهان مست یابیش..
ازین ستاره ها باکره تر چه چیزی را می شناسی؟!!
این خطوط را نظاره گر باش...
تو قضا را نمی دانی..قسمت را نمی فهمی...شانس را آرزو نداری..
پس برقص با قلمم که ستاره هایم عقد تو خواهند بود...
(س ک و ت)