میان پیچ و تابهای زلفان سیاهش...
پی آبشاری از احساس های کودکی،
رنگ هایی از جنس بهار می گردم..
من در این باغ صدا مدهوشم..
میوه ی گندم یار، آتشی از کلمات موزونیست..
از ناگفته ها و ناشناخته های در دست باد افتاده
به تماشای درخت گندمش،سال ها مستی دنیا کردم
و در این مستی ما..
عاشقی گوهر پاکیست که سالهاست
قعر دریا، دست نوعروسان کوسه ی بی دندان است!
من در این باغ صدا..
بوی یارم دارم..
من ازین من بودن، مای تمنا دارم..
ما در این خانه دوست..
در میان پیچش احساس اقاقی
پی آغوش پاک بهار میگردیم..
(س ک و ت)
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/7/28 توسط حامد