لحظه دیدار
ما چون دو دریچه، روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آیینه بهشت، اما...آه.
بیش از شب و روز، تیر و {آذر} کوتاه.
اکنون دل من شکسته و خسته است،
زیرا یکی از دریچه ها بسته است،
نه مهر فسون، نه ماه جادوکرد،
نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.
لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ،مستم.
باز می لرزد، دلم ،دستم.
باز گویی در جهان دیگری هستم...
(Akhavan Sales_Mehdi)
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/1/22 توسط حامد