نیمه ماه زمانیکه هلالی باشدجای ما پای خم میکده خالی باشد
......
دلم تنگ است و بر راز و نیازم بسان زاهدان، دور حجازم
گهی گیرم به دستم،دست یاری گهی وا می نهم سر بر خماری
خماری بر سر یارم بکوبید دوا بر سوز هجرانم بجویید
مرا نامی دهید از ننگ نامی به بازارم برید بهر سلامی
بگوییدم که چون شد،آنکه آمد مرا در مستیم دید و نیامد
من آن ببریده زنجیرش بدیدم سلام گرم و شیرنش شنیدم
چرا از ما به پنهانش ببردید مرا محرم به چشمانش ندیدید
مرا چشمی بسان عاشقان بود زبانی پر ز صوت همدمان بود
به زنجیر افکنید چون ماه نورم به زندانم برید از بهر گورم
مرا از کوی و بازارش چه حاصل ز روی مست و هوشیارش چه حاصل
بیارید تنگ می، بازم بنوشم از آن گیسو دو چشم خو بپوشم
.......
.......
(س ک و ت)
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 89/10/15 توسط حامد