((به اتمام نرسیده از چه آرزوی رفتن میکنی
به پایان هرگز نرسیم چون به آغاز نرسیدیم))
می گشاییم بال بر لوح کبود
می کشانیم تیغ بر چشم حسود
از زمانی تا زمانی می رویم
در کران بی کرانی می رویم
خاک بر چشم خدایان می نهیم
کیسه بر دوش گدایان می نهیم
غم مخور ای دل که آسان میرویم
با رفیقان نازنازان میرویم
چو بدیدیم گیس در دست رقیب
دل نبازیم در دهستان فریب
ناخدایان واله و حیران او
می زنند هردم به نای و چنگ هو
ما و من در خود به هرزه می روند
دست تهی ها ره به مقصد می برند
رنجه داریم بر تن خود این لباس
دل نبندیم بر می عام و خواص
ما به گیس نازک خود دلخوشیم
دست بر پاهای حضرت میکشیم
تا به سر خاک گلستان علی
گل شویم در چاه بی آب ولی
با دو چشم خود فدای رهروان
هر کجا و هر زمان و هر مکان
..... (شاعر سکوت)