های اهالی دریا....
های امواج آبی...!
سرخ، از تو می گذرم و گلگون میکنم سفره ساحلت را
مگو که نمی گذارین
ما با یار آمده ایم...!!
از اهالی شهر دور گشته ایم
ما درد مشترکیم...این سان که می گوییم
شاعر سکوت دیگر نمی ترسد از طوفان
و او اینک طوفان گشته..
گذر خواهیم کرد ...های اهالی شهر !مرا بنگرید
که با خال یار طوفان گشته ام
آری ...آری...
به غروب دریا می شتابم
به رویاهای مرجان...به سوگ عروسانش...به خنده های مروارید
زنده خواهد شد این خاک غریب
های دریا !مرا بستان از این شهر
***من آرزوهای خاکی خود را در تو یافته ام***
{شاعر سکوت}
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 88/4/7 توسط حامد