گرم از دست برخیزد که با دلدار بنشینم
ز جام وصل می نوشم ز باغ عیش گل چینم
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه می گویم، پری در خواب می بینم
شراب تلخ صوفی سوز بنیادم بخواهد برد
لبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم
لبت شکر به مستان داد و چشمت می به می خواران
منم کز غایت حرمان نه با آنم نه با اینم
چو هر خاکی که باد آورد،فیضی بود ز انعامت
ز حال بنده یاد آور که خدمتکار دیرین
نه هر کو نقش نظمی زد کلامش دلپذیر افتد
تذروطرفه من گیرم که چالاکست شاهینم
و گر باور نمی داری رو از صورتگر چین پرس
که مانی نسخه می خواهد ز نوک کلک مشکینم
وفاداری و حق گویی نه کار هر کسی باشد
غلام آصف ثانی جلال الحق و الدینم
رموز مستی و رندی ز من بشنو نه از حافظ
که با جام قدح هر شب ندیم ماه و پروینم