سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگکد ماوس

دل نوشته ها
 

بوی مرطوب اقاقی

چه آرام از کنج حیاط

کنار درخت سیب...

لای احساس قشنگ گنجشک

مست می کرد چشم آرایش استشمام را...

باز خواهش کنم از کفشدوزک..

دل آشفته گندمزار را...

از تماشای هزار و صد روز

خالی کند از آفت باد...

باز خواهش کنم از قاصدکان

روی آسایش آب..

برسانند شمیم خبر باران را...

تاکه شاید امسال

مزرعه، گندمزار..

سبدی پر ز اقاقی باشد..


(س ک و ت)

 

 

 




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/1/23 توسط حامد

 

لحظه دیدار

ما چون دو دریچه، روبروی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم

هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده

عمر آیینه بهشت، اما...آه.

بیش از شب و روز، تیر و {آذر} کوتاه.

اکنون دل من شکسته و خسته است،

زیرا یکی از دریچه ها بسته است،

نه مهر فسون، نه ماه جادوکرد،

نفرین به سفر، که هرچه کرد او کرد.

 لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام ،مستم.

باز می لرزد، دلم ،دستم.

باز گویی در جهان دیگری هستم...

 

(Akhavan Sales_Mehdi)




نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/1/22 توسط حامد

 

تو نیستی که ببینی..

 چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاریست

چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است

هنوز پنجره باز است..

تو از بلندی ایوان به باغ می نگری

درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها

به آن ترنم شیرین، به آن تبسم مهر، به آن نگاه پر از آفتاب می نگرند

تمام گنجشکان که در نبود تو مرا به باد ملامت گرفته اند

تو را به نام صدا می کنند

هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج، کنار باغچه، زیر درخت ها

لب حوض، درون آیینه پاک آب می نگرند

تو نیستی که ببینی

 چگونه پیچیده است طنین شعر نگاه تو در ترانه من

تو نیستی که ببینی

 چگونه می گردد نسیم روح تو در باغ بی جوانه من

چه نیمه شب ها که از پاره های ابر سفید بروی لوح سپهر

تو را چنانکه دلم خواسته است ساختم

چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر

هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر

به چشم برهم زدنی میان آن همه صورت

تو را شناختم

به خواب می ماند..

تنها به خواب می ماند...

چراغ، آیینه، دیوار!!

بی تو غمگینم..!

تو نیستی که ببینی..

چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست

از تو می گویم

تو نیستی که ببینی..

چگونه از دیوار جواب می شنوم

تو نیستی که ببینی..

 چگونه دور از تو بروی هرچه درین خانه است

غبار سربی اندوه بال گسترده است

تو نیستی که ببینی

 دل رمیده من بجز تو یاد همه چیز را رها کرده است...

غروب های غریب،دراین رواق نیاز

پرنده! ساکت و غمگین، ستاره بیمار است

دو چشم خسته من، دراین امید عبس

دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است

تو نیستی که ببینی..

 

 Moshiri-Fraydun

 




نوشته شده در تاریخ شنبه 90/1/20 توسط حامد

لای این شب بو ها پای آن کاج بلند

روی آگاهی آب روی قانون گیاه

من مسلمانم

قبله ام یک گل سرخ

....

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که درآن زندانیست

دل تنهایی تان تازه شود

چه خیالی چه خیالی...می دانم

sohrab




نوشته شده در تاریخ جمعه 90/1/19 توسط حامد

 

و من....

من که تو هستم...

این بار ساعتم را شکستم...

بیهوده صدایش نفس رهگذران بود

نازک نفسان در قفس خاطره ها بود

و پرواز..

بی زمان...بی مکان...

تا اوج ندیدن...هوس ثانیه ها بود...

و تو...

تویی که منی...

آهنگ تو بودن...چه چه چلچله ها بود

بی خود شدن از خود،رسم آواز و صدا بود..

و چه عاشقانه بود...

***

چه زیبا اشک هایم را در" چینی ترک خورده" تنهاییت جمع کردی

چه شاعری را پشت نغمه های بی صدایت پنهان کردی

با من بخوان...آهسته بخوان...

چشم هایم زنده چشمان توست

دست هایم نیمه دستان توست

روح تو پاکی جسم خسته ام

جسم تو آبی روح رسته ام

و دگر بار...

با من بخوان...آهسته بخوان...

(س ک و ت)

 




نوشته شده در تاریخ جمعه 90/1/19 توسط حامد

و تو آمدی...


دیدی آن لحظه که من می خواندم..

شادی از پنجره ها باز پرید...

پشت این پنجره ها را دیدی؟!!...

سرو آزاد مرا بوسیدی؟!..

چشم هایت باز شد... آزادی را دیدی..

لحظه های ناب خندیدن را..

باز با چشم سیاهت چیدی...


(س ک و ت)




نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/1/17 توسط حامد
درباره وبلاگ

حامد

www.Hamed_H1368@Yahoo.com