چشم هایت را می بینم....
چه زیبا در سوگ ماه نشسته، غریب خواهد شد امشب با ناله ها
چاه دگر از صدای نیلوفر مرداب، بی نسیب خواهد ماند...
می خوانم ...
از هستی...از نیستی... از آنچه تو گفتی،نازنین
از وصل شقایق ها در دشت جنون که همه غرق در خون شدند...!!
آری، خون آلود...
گفته ها نرسد به جلوه ی سیمین سای تو....
به معرفت،به خاک،به دست های خیبرگشای تو....
من به نغمه هرگز نرسم....
آنجا که می روی ،به نسیم ،به نرگس، به خاک ،به راه،به عشق، برسان سلام ما را...
ما خواسته ها ایم در این شهوت سرا ....با تمام صورتک ها می گویم ..غمگینم ...مسکینم ...رنجینم
دردها را تو می کنی خجلت...
گرگ ها را تو می کنی تربت...
من دگر بی صدا خواهم ماند....سکوت...سکوت...سکوت!!!!!!