صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
کاش می شد و می خواست که ما هم از این حوادث ره به
دریا بزنیم....
کدام کلام بیانگر سکوت است، تا فریاد سکوت برآرم...
کدام آب نشان حیات است تا خود را درآن غرقه سازم...
ما گم شده ی طوفان عشقیم.
ما سراسر خودیم....
فریاد از خود..
سرابی پر از غروریم
خورشیدی پراز غروبیم..
آخ از این حیرت ما که به انجام نرسید
کدام دریا غرق خواهد کرد هر آنکه عاشق است
آنکه روزگاریست بی نام و نشان،در این کوچه های سکوت
.....به جستجوی یاری،به بنبست رسیده....
زنجیر ها بگیرید پاهای خسته مرا
طناب ها بگیرید گردن کج مرا
آری من از نسل سکوتم...از نسل دل ها...
زندگانی را با قانون عشق به سر بردیم،به امید معشوق
ای دریغ ،که معشوق همان عشق است...
کجایی صدای تنهایی...
صدایم کن که من،عاشقی خسته ام.
{شاعر سکوت}